محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

محیا زندگي مامان وبابا

حال این روزها

عزیز مامان از وقتی شیر خشک نان قحطی اومد مجبور شدم بهت شیر گاو بدم یه ماهی  میشه که خدارو شکر گوش شیطون کر میخوری ماشالاه دندوناتم پشت هم داره در میاد  میدونم اذیت میشی مامان فدای گل دخترش بشه  دوتا دندونای نیش بالا باهم در اومد  ولی وزنت بالا نرفته آزمایشتو فردا باید بگیرم ببرم پیش دکترت تاببینم چی میگه خدارو  شکر عفونت ادراری نداشتی از شیطنتات بگم از دیوار راست بالا میری یه جا بند نیستی  همش در حال راه رفتنی تا دلت بخواد خرابکاری میکنی کلملتی که میگی به عمو میگی  عبو به عمه میگی عبه  به برف میگی بف به آب بازی میگی آب با مامان بابا به همه بچه ها میگی نی نی  اینارو&nbs...
18 بهمن 1392

روزهای برفی

سلام عزیزم هفته پیش واسه بابایی یه کاری تو شمال جور شد ماهم بارمونو بستیم که بابایی به  کاراش برسه از روز جمعه بارون برف شروع به باریدن کردن تا تونست بارید بعد چند سال تو آمل  حسابی برف بارید ماهم از موقعیت استفاده کردیم چندتا عکس گرفتیم هرچند تو رودهن برف اومده  بود اینم از عکسا. اینم محیا با بابایی داخل حیاط     گل دختر از پشت پنجره برفارو نگاه میکنه بدون شرح وقتی موقع خواب پستونک از دهن گرفته میشه اینم عکس تولد پسر عموی بابایی که محیا تا تونست شیطنت کرد رفته رو صندلی نشسته  خودشو تکون میداد هر لحظه امکان افتادنش بود ول بکن نبود ...
17 بهمن 1392

سیزدهمین ماهگرد

عزیز مامان سیزده ماه از دنیا اومدنت میگذره روز به روز شیطونتر و بازیگوشتر میشی خیلی  بلا شدی از میز بالا میری اگه تو ماشین باشی تا بابایی ترمز میزنه اماده فراری که در بری از  سروکول ما بالا میری اولین دندون آسیابت در اومده انگاری باید هر هفته یه دندون در بیاد  وزنتم بالا نمیره ایست خوردی کاملا شیر گاو میخوری کلماتمیگی بابا مامان ممه اووو (آب) ددد دیدید(ماشین) کیییییییییک موووووووووو(موز) عاشق عروسکتی میخوابونیش لالا  میخونی امروز آزمایش داشتی تا ازت خون گرفتن بیحال شدی میلرزیدی ترسیدم زودی  بهت غذا دادم چندتا عکس ازت گرفته بودم که گوشی ویروسی شده همه حذف شد طبق  معمول ضدحال خوردم . ...
7 بهمن 1392

چهارمین دندون

عزیز مامان دو شب بود که حسابی بیخواب شده بودی میخوابیدی ولی بس که درد داشت  مشستی چشما بسته گریه میکردی دیشب که مجبور شدم استامینوفن بهت بدم  تاتونستی بخوابی صبح متوجه شدم دندون چهارمت در اومد واسه همون بیخواب بودیا درد  داشتی مامان فدای گل دخترش بشه دیروز که رفته بودیم دکتر خیلی شیطنت کردی اینم  نمونش که منشی رو کلافه کردی بس کنجکاوی.  تا ازت غافل شدم رفتی داخل اتاق از میز میری بالا اینجام خلاصه نشستی میخندیدی بهم میگی برو بیرون که به کارت ادامه بدی   یه روز آفتابی اومدی داخل حیاط داری آسمونارو نگاه میکنی اینم محیاخانم با الناز حاضر نشدن جدااز هم بشینن ...
1 بهمن 1392
1